گل پسر

یاستار

آبان 90:

1390/8/28 16:17
نویسنده : مامان
210 بازدید
اشتراک گذاری
یک شنبه اول آبان 90:
 

صبح آزمایش دادم . از ساعت نه شروع کردم به تماس گرفتن با آزمایشگاه..

 می گفتن هنوز جواب حاضر نشده و هر نیم ساعت، یه ربع، دوباره تماس می گرفتم و وقتی یه ربع به دوازده بهم گفت جواب مثبته، خشکم زد. آژانس گرفتم و رفتم پیش خانم دکتر حقیقی و وقتی وارد اتاق شدم فقط گریه می کردم و هر چی ازم می پرسید چی شده؟ حامله شدی؟ حامله نشدی؟ نمی تونستم جواب بدم . بعد که آروم تر شدم بهش گفتم و اونم خیلی راحت گفت اشکالی نداره . خیلی هم خوبه. بعد برام ازمایش نوشت و گفت برو آزمایشگاه دکتر تقوی ، یا هر آزمایشگاهی که می خوای.

هنوز باور نکرده ام. ولی بهرحال امکان داره جواب آزمایش درست باشه و تو در حال شکل گرفتن باشی. اگه اینجوری باشه .. تو هشت ماه دیگه به دنیا میای.

صادق وقتی شنید کلی گریه کرد که مبادا دروغ باشه، علی هم وقتی شنید خوشحال شد و همش می گفت بچه خوبه.

این اولین یادداشت من برای توست که هنوز نمی دونم بگم دخترم یا پسرم.

هرچند بابات خواب دختر دیده.

اگه این قضیه ادامه داشته باشه ، نامه نوشتن های منم ادامه داره..


دوشنبه دوم آبان 1390:

امروز صبح بابا زودتر اومد خونه و ساعت هفت آزمایشگاه دکتر سلیمانی بودیم ولی خانومی که توی قسمت پذیرش بود گفت باید الان آزمایش بدی بعد یه صبحانه مختصر بخوری و نیم ساعت صبر کنی و یه لیوان شربت بخوری و بعد از یه ساعت دوباره آزمایش بدی. دیدم دو ساعت طول میکشه و مدرسه م دیر میشه گفتم میرم چهارشنبه میام.

سرشب رفتیم واسه صادق لباس ورزشی بخریم که اون چیزی که می خواست پیدا نکردیم. اتفاقی خانم تربتی نیا رو دیدم. مشغول احوالپرسی بودم که دیدم صادق با دو تا جغجغه اومد و گفت کدوم رو انتخاب کنم؟ بهش گفتم هیچ کدومش استاندارد نیست. خانم تربتی نیا پرسید جغجغه می خواد چکار ؟ گفتم کادو خریده و قضیه رو براش گفتم..


 

چهارشنبه چهارم آبان 90:

امروز صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر سلیمانی. جواب آزمایش یکشنبه هفته بعد آماده میشه.

هنوز برات اسم انتخاب نکردیم ولی فعلا اگه دختر باشی بهت میگیم تای سز و اگه پسر باشی بهت می گیم ساتیار تا ببینم بعدا چی میشه، ولی بهرحال اسمت رو خودم انتخاب می کنم.


 

پنج شنبه پنجم آبان 90:

امروز ساعت یازده رفتیم دنبال صادق. بعد همگی مون رفتیم سرخاک باباحاجی. مثل همیشه دلم شکست و کلی گریه کردم. وقتی حالم بهتر شد بهش خبر دادم که تو داری میای. البته فکر کنم چند هفته پیش که اومد به خوابم، می خواسته همین رو بهم بگه ولی من چون اصلا توی باغ بچه نبودم منظورش رو نفهمیده بودم. خدا رحمتش کنه. روحش شاد.

بعد رفتیم خونه مادر جان. و با هم رفتیم واسه مراسم ختم روز دوممهندس شاکری و مراسم چهلم مهندس حامی که همزمان توی مسجد ابوالفضلی برگزار شد.

تا سرشب با زن دایی فاطی و زن دایی اعظم و خاله زهرا کلی گفتیم و خندیدیم و کلی توصیه های مختلف کردن ،واسه تغذیه و ...

سرشب هم برگشتیم چون علی و صادق فردا آزمون کانون دارن. براشون دعا کن!


 

یکشنبه هشتم آبان 90:

امروز جواب آزمایش هام حاضر شد و ساعت ۹ صبح با بابا رفتیم و جواب رو گرفتم و بردم پیش خانم دکتر حقیقی. بهم گفت چون به خورده عفونت ادرار داری باید مایعات زیاد بخوری و دو هفته دیگه بیای تا دوباره برات آزمایش بنویسم. بعد رفتم چند نوع میوه خریدم و اومدیم خونه.

عصری هم واسه شورای دبیران رفتم هنرستان، بعد از جلسه آش خوردیم و بعد با بابا و صادق رفتیم واسه صادق کاپشن خریدیم.

لباسای خوشگل بچه گونه که می دیدم هی هوس می کردم بخرم ولی نمی دونم دختری یا پسر. باید چند ماه صبر کنم!


 

چهارشنبه یازدهم آبان 90:

امروز صبح رفتم خونه بهداشت (شهرک) و تشکیل پرونده دادم. واکسن کزاز بهم زدن و دکترشون یه سری سئوالات ازم پرسید و یه آزمایش تیروئید برام نوشت.

صبح با خانم حسن زاده حرف می زدم و می گفت حتما مثل همه ی این سال ها ما رو گذاشتی سرکار و بچه ای در کار نیست وقتی بهش گفتم جون فاطی راسته. خیلی خوشحال شد و گفت بالاخره نازنین داره میاد. آخه چند سال پیش بهشون می گفتم می خوام توی سال پلنگ یه نازنین بیارم ولی سال پلنگ تموم شد و اونا همش می پرسیدن چی شد؟ نازنین چی شد؟

امروز ظهر مادر جان و دایی رضا اومدن. واسه مون کله پاچه آوردن. صبح دایی رضا تماس گرفته بود که نهار درست نکنم. خوشمزه بود و باز خیلی عجیب بود که من تونستم بخورم! اونم زیاد!

مادرجان و دایی و بچه ها تا عصر اینجا بودن. زن دایی واسه بی خوابی هام گفت سر شب گل گاوزبون دم کنم بخورم. روز خوبی بود و حسابی سرم گرم شد.


 

پنج شنبه دوازدهم آبان 90:

هفته ی پیش خواب درست حسابی نداشتم، یه شب حدود دوازده شب، وقتی خوابم برده بود ، علی که ساعت مطالعه ش تموم شده بود واسه مسواک زدن اومد پایین و من از خواب پریدم و دیگه تا صبح خوابم نبرد. یه شب ساعت دوازده و نیم از شدت گرسنگی بیدار شدم و آخرش ساعت یک و نیم رفتم تخم مرغ شکستم، بابات اومد توی آشپزخونه و پرسید چکار می کنی ؟ فرداش کلی بهم خندیدن . آخه چند ساله من خیلی مواظبم که مبادا چند گرم وزنم زیاد بشه، معمولا اصلا شام نمی خوردم. حالا حق داشتند به من بخندن. چند شب هم از فشار ادرار بدخواب شدم و... خدا کنه این بی خوابی ها زود تموم بشه.


 

جمعه سیزدهم آبان 90:

امروز صبح با بابا و صادق رفتیم پیاده روی . یه کم توی پارک جلوی مجتمع فراز نشستیم و بعد رفتیم طرف میدون شهدای پلیس. علی توی خونه درس می خوند. واسه نهار استانبولی درست کردیم . نصف کاراشو من کردم و نصف دیگه شو بابا.

 

قبل از نهار یه دفعه ترشح بزاق دهانم خیلی زیاد شد. قره قروت خوردم بدتر شد. یه کم کنجد شور خوردم بازم بدتر شد. علی گفت بیسکویت بخور . صادق رفت برام بیسکویت مادر خرید ولی فایده نداشت. اومدم سرچ کردم دیدم خیلی ها این مشکل رو دارن و درمانی نداره، اما جویدن آدامس بدون قند و مکیدن آبنبات سفت که ترش نباشه خوبه. الانم دارم آبنبات قهوه مک می زنم.

خدا کنه این مقدمه ی تهوع نباشه. تو دوران حاملگی های قبلی که ویارها و حال بهم خوردنای من تو فامیل بی سابقه بود. هرچند مطمئنم به اون شکل حالم بد نخواهد شد ولی امیدوارم اصلا حالم بد نشه!

راستی! امروز علی و صادق دوباره سرشون رو شکمم گذاشتن و حالت رو پرسیدن.............


 

یک شنبه پانزدهم آبان 90:

حالم هیچ خوش نیست. تازه! دلمم خیلی گرفته. هوا هم حسابی ابریه.

دیشب رفتم دارو گیاهی آقای مدرسی. برای بی خوابی هام گل گاوزبون و عرق سنبل الطیب و عرق بهار نارنج بهم داد.عاطفه هم اونجا بود. دیشب تا حدود ساعت یک و نیم خوابم برد. بعد که بیدار شدم دعاهای شب و روز عرفه رو خوندم و برای سلامتی تو هم دعا کردم.

امروز خبر بارداریم رو به محمدرضا دادم .خیلی خوشحال شد و گفت به مامانش میگه. مامانش حدود یه ماهه که کربلاست. چند ساله که همین روزا میره زیارت کربلا و نجف و ...

انشاا... زیارتش قبول باشه و به سلامتی برگرده.


 

دوشنبه شانزدهم آبان 90:

سلام عزیزدلم. امروز عید قربانه.. عیدت مبارک.

امروز صبح تقریبا زود، با بابا و صادق به بهانه خرید نون رفتیم پیاده روی. نونوایی خونه های چوبی تعطیل بود و تا شیرینی سرای دوستی پیاده رفتیم. بابارفت توی صف تانون بخره، من بیرون واستادم و به گل سرای خوشکل پشت ویترین نگاه می کردم. خواستم برات گل سر عیدی بخرم ولی با خودم گفتم اگه نینیم پسر باشه چی؟ کادو خریدن هام رو باید بزارم واسه وقتی که مشخص بشه دخملی یا پسر..

راستی دیشب یه نصف استکان از عرق بهار نارنج خوردم و راحت تا صبح خوابیدم.


 

برف

اولین برف (هفدهم آبان 90):

برف

سلام عزیزدلم.

دیشب اولین برف سال بارید و صبح هم چند ساعتی ادامه داشت. کلی هم قشنگ بود.

راستی امروز هنرجویان سوم 1 فهمیدن که من باردارم. یعنی خودشون حدس زده بودن ولی امروز صبح، با کلی مقدمه چینی و عذرخواهی، گفتن می خوان یه سئوال شخصی بپرسن..


 

سه شنبه بیست و چهارم آبان 90:

سلام نازنینم.

امروز عید غدیره.. عیدت مبارک.

واست چندتا کتاب سفارش دادم که هنوز نرسیده (از آدینه بوک). این میشه اولین هدیه ی من به تو.

هدیه


 

شنبه بیست و هشتم آبان 90:

سلام کوچولوی ناز من!

امروز دوتا از کتابایی که برات سفارش داده بودم ، رسید.

ظهر ، حدود ساعت دو و ربع که رسیدم خونه، صادق گفت مامور پست دو تا بسته آورده.

اینم عکس جلد کتابا:

اگه بدغذایی کنی!

و این کتاب که خودش یه مجموعه ی 4 جلدیه:

کی باشه این کتاب رو باهات کار کنم!


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد